پارت ۱۴

( توی راه )
رنگوکو: ببینم کی بیشتر شیطان میکشه
تامارا: قبوله
( چندتا شیطان قوی اومده بودند )
شیطان ۱: سرتو واسه اربابم ببرم منو جزوی از ۱۲ ماه اهریمنی میکنه ( با خنده های شیطانی)
شیطان ۲: اول خودم اینکار رو میکنم
شیطان ۳: تو خواب ببینید
تامارا: میبینم موزان انگدر ضعیف شده که نوچه هاشو واسه کشتن من می‌فرسته ( با نگاه ترسناک و صورت پر از نفرت)( همشون به طرفم حمله کردند و تونستم با قدرتم همشون رو نابود کنم)
رنگوکو:( در تعجبم چقدر قویه ) افرین( با لبخند)
تامارا: خب بیا بریم ( راه افتادیم و رسیدیم به جای قطار ها وارد یکیشون شدیم خالی بود یکی از ۱۲ ماه اهریمنی رو دیدیم که میخواست یه پسر رو بکشه و خون آلود بود میخواستم بهش حمله کنم که رنگوکو دستمو گرفت )
رنگوکو: این یکی با من
تامارا: باشه( دستمو کشیدم )
( رنگوکو بهش حمله کرد و تونست بعد از یه نیم ساعت بکشتش )
تامارا: خوابم برد چقدر دیر کشتیش
رنگوکو: من که مثل تو قدرت ندارم
تامارا: خب حالا میایی بریم
رنگوکو: باشه ایندفعه سوار یه قطار میشیم
تامارا: باشه
(رفتیم و سوار یکی از قطار ها شدیم و نشستیم)
رنگوکو: حالا هم باید منتظر باشیم که یه شیطان بیاد
تامارا: آره
(که یهو همه نوشیدنی خوردن و اون آقا اومد به سمت مون)
رنگوکو: ممنون( میخواستم یکی بردارم که تامارا دستمو گرفت)
تامارا: ببخشید ما نوشیدنی نمیخوریم برید ( نرفت ) هی تو هم تسخیر شدی ( با یه لگد بیهوشی کردم)
رنگوکو: داری چیکار میکنی ؟
تامارا: اون نوشیدنی مسموم بود من بوی عجیبی به مشامم خورد
رنگوکو: چی؟
تامارا: میتونست تورو به خوایی که میخوای ببره
رنگوکو: پس باید یه شیطان بالای سقف قطار باشه
تامارا : درسته ( رفتم درو باز کردم رفتم بالا و رنگوکو هم اومد)
اون شیطانی که نمیدونم اسمش چیه: چه دختر خوشگلی حیفه باید سرت رو واسه اربابم ببرم ( با پوزخند )
تامارا: توهم قراره خودم بکشمت
( اون شیطان خندید و به سمتم حمله ور شد به یه بشکن زخم هارو روش انداختم و سرش رو جدا کردم )
( و پیاده شدیم یه نفر آشنا رو دیدم اون اکازا بود همونی که تا ۱۲ سالگیم بزرگم کرد و دوما و کوکوشیبو هم منو بزرگ کردند باورم نمیشه)
اکازا:( یه دختر آشنا رو دیدم شبیه تامارا بود اون که خودشه ) تا مارا ( با تعجب)
تامارا:( رنگوکو میخوایت بهش حمله کنه و من نزاشتم)
رنگوکو: داری چیکار میکنی؟ باید بکشمش
تامارا: بهش نزدیک نشو فقط وایستا برات توضیح میدم بعدا
رنگوکو: باشه
تامارا:( رفتم به سمت اکازا که محکم بغلم کرد ) اکازا
اکازا: میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود ( با ناراحتی)
تامارا :( منم بغلش کردم) منم دلم واست تنگ شده بود
اکازا: ببینم صدمه که ندیدی( دستشو میزاره رو صورتش)
تامارا: من حالم خوبه (با لبخند)
اکازا: ببینم چرا فرار کردی ؟( با عصبانیت)
تامارا: راستش اون موقع باد بزن دوما رو برداشتم برام جالب بود و وقتی تکونش دادم منو فرستاد به یه جنگل یکی از استاد هایی که قبلا شیطان کش بود منو بزر‌گ کرد من نمیخواستم برم
اکازا: خوب شد رفتی ممکن بود ارباب بفهمه
تامارا: آره
اکازا: من بهت آسیب نمیزنم اما به اون میزنم( روبه رنگوکو)
رنگوکو: منم همینطور
تامارا: بس کنین اکازا بخاطر من ولش کن
اکازا: من یه شیطانی اون رو باید بکشم
تامارا:( دستمو گذاشتم روی گونش ) لطفا
اکازا: باشه:( با سرخی) فقط همین یبار از جونش می‌گذرم من میرم
تامارا:باشه بعدا میبینمت
آکازا: نمیدونم خدافظ( ناپدید شد)
رنگوکو : توضیح بده
دیدگاه ها (۰)

ادامه پارت ۱۴

این سناریو رو بخاطر وستم نوشتم و دیگه ادامه نمیدم چون از ویس رفته💔

پارت ۱۳

پارت ۱۲

شوهر دو روزه. پارت۸۲

پارت ۵ فیک دور اما آشنا

Blackpinkfictions پارت۲۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط